مردی، زن بسیار زیبارویی را دید و گفت: «تَبارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخالَقین، خدایی که به زیباترین صورت میآفریند، بزرگ و پاک و پاینده است». آن زن شنید و گفت: «لِمِثلِ هذا فَلیَعمَلَ العامِلون، برای بدست آوردن چنین نعمتی، باید تلاشگران تلاش کنند».
مرد دانست که او نیز راغب است، گفت: «نُریدُ اَن نأکُلَ مِنها، میخواهیم از آن بخوریم». زن گفت: «لَن تَََََنالوا البِرَّ حَتّی تُنفِقوا مِمّا تُحِبون، به چیز خوب نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید، بذل و بخشش کنید».
مرد فهمید منظور او تعیین مهریه است. گفت:«اِلهکُم اِلهٌ واحِد، خدای شما یکی است». زن گمان کرد که منظور او یک سکهی نقره است. گفت: «ما قَدَروا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ، خدا را درست نشناختند و حقّش را ادا نکردند».
مرد متوجه اشتباه او شد و گفت،:«صفراءُ فاقِعٌ لَونُها تَسُرّ النّاظرین، زرد پر رنگی است که بینندگان را شاد میکند». زن متوجه شد که منظور او سکهی طلا است. پذیرفت و گفت:«آتو هُنَّ اُجورَهنَّ بالمَعروف، مهریهی زنان را با خوشرویی پرداخت کنید».
مرد سکه را به او داد و عقد را جاری کرد و گفت:«اِجعَل بَینَنا و بَینَک مَوعِداً لا نُخلِفُهُ نَحنُ وَ لا اَنتَ مَکاناً سُویً، بین ما و خودت وعده گاهی مشخص کن که نسبت به هر دوی ما مساوی باشد و در آنجا حاضر شویم و تخلف نکنیم».زن گفت:«مَوعِدُکُم یَومَ الزَّینهِ، وعده در روز جمعه».
روز جمعه که مرد به خانهی زن رفت، دید سفرهای رنگین چیده و انواع میوهها و غذاها را آماده کرده است. گفت:«فاکِههٍ مِمّا یَتَخَیّرونَ وَ لَحمِ طَیرٍ مِمّا یَشتَهونَ وَ حُورٌ عینٌ کَاَمثالِ اللُّؤلُؤِ المَکنون، هر میوهای که بخواهند و هر گوشتی که میل داشته باشند و زنان درشت چشمی که به مروارید مانندند». زن گفت:«جَزاءً بِما کانوا یَعمَلون، پاداش کاری که است که انجام دادهاند»!