راز نازائی!
مردی با زنی ازدواج کرد، سالها گذشت از او بچهدار نشد، دریافت که همسرش « نازا » است، آن مرد همسر خود را نزد پزشک برد، و جریان را با او در میان گذاشت تا پزشک راه چارهای بیابد.
زن بسیار چاق و فربه بود، پزشک وقتی که نبض او را گرفت و فشار خون او را سنجید، دریافت که پیه زیادی اطراف قلب او را گرفته و راز نازائی او چاقی بیاندازه او است، آهسته به گوش مرد - به طوری که همسرش نیز بشنود - گفت: « زن تو بیش از 40 روز زنده نمیماند! »، زن سخن پزشک را شنید از آن پس در کام غم و غصه فرو رفت، شب و روز ناراحت بود به گونهای که از غذا افتاده بود و همین فکر و اضطراب موجب شد که روز به روز لاغرتر میشد، چهل روز گذشت ولی او نمرد، پس از دو ماه شوهرش نزد پزشک رفت و گفت: شکرخدا که زنم نمرده است با اینکه بیش از چهل روز یعنی دو ماه هست که از آن هنگام که نزد شما آمدیم میگذرد.
پزشک به آن مرد گفت: اکنون برو با همسرت آمیزش کن که حتماً دارای فرزند خواهی شد.
مرد پرسید: علت چیست که پس از سالها نازائی همسرم، او دارای فرزند میشود.
پزشک گفت: او آن وقت چاق و فربه بود، اکنون لاغر شده است، فربهی او در آن هنگام مانع بچهدار شدن همسرت بود.
چقد بده ادم بخاطرچاقی بچه دارنشه