لطایف مزاوجه (قسمت پنجم)
خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمین تن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یک دانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت بر من:
مجرد, بهر تو مسکن ندارم!
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره آخر زن ندارم
خداوندا تو ستارالعیوبی
و بر این نکته سوءظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو میدانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا”عیب بزرگی است
من عیب دیگری اصلا” ندارم
خودم میدانم این”اصلا” غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیهای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم...
راه پس!
حاکم آمل از بهر سراج الدین قمری براتی نوشت بر دهی که نام او « پس» بود. سراج الدّین به طلب آن ده میرفت. در راه، باران سخت میآمد. مردی و زنی را دید که گهوارهای و بچّهای در دوش گرفته و به زحمت تمام میرفتند. پرسید: راه « پس» کدام است؟ مرد گفت: اگر من راه « پس» دانستمی، بدین زحمت گرفتار نشدمی!
سر بی مو، صورت بی مو!
زن: توی این روزنامه نوشته که مردها چون مغزشان زیاد کار میکند، برای همین اکثراً سرهایشان طاس میشود. چه اظهار عقیدههای بیجایی میکنند.
مرد: تصادفاً اظهار عقیدهی کاملاً درستی است و دلیلش هم این است که زنها چون فکهایشان زیاد فعّالیت میکند، هیچ وقت ریش در نمیآورند!
تحمّل مصیبت!
زن جوانی وقتی شوهرش از دنیا رفت، بسیار بیتابی میکرد. پس دستور داد روی قبر شوهرش بنویسند: « عزیزم، اندوه من آنقدر زیاد است که نمیتوانم آن را تحمّل کنم». چند ماه بعد که به فکر شوهر کردن افتاد به گورستان رفت و جمله را چنین تصحیح کرد: « عزیزم! اندوه من آنقدر زیاد است که به تنهایی نمیتوانم آن را تحمّل کنم»!
زن دلخواه!
جوانی به دوستش گفت: فکر نمیکنم که بالاخره زن دلخواهم را پیدا کنم. دوستش گفت: چرا؟ گفت: آخر زنی که من میخواهم اگر خوشگل و پولدار و تحصیل کرده باشد، من را نمیخواهد و اگر هم خوشگل و پولدار و تحصیل کرده نباشد، من آن را نمیخواهم!